پسرک تازه آمده بود چادر . اول کمی به قد و قواره اش خندیدیم .
کمی ناراحت شد ، گفت: « شما کم سن و سال ها رو از خودتون حساب نمیکنید؟ »
شب که دور هم جمع شدیم ، گفتیم : « ما برای تازه واردها جشن میگیریم تا از خودمون بشن . » خیلی خوشحال شد .
همین که قبول کرد پتو رو انداختیم رو سرش و بعد ، مشت و لگد ...
تمام که شد گفتیم : «اسم این جشن ، جشن پتوست . »
گفت : « عیبی نداره ، پسرک تازه آمده بود چادر . اول کمی به قد و قواره اش خندیدیم .
کمی ناراحت شد ، گفت: « شما کم سن و سال ها رو از خودتون حساب نمیکنید؟ »
پسرک تازه آمده بود چادر . اول کمی به قد و قواره اش خندیدیم .
کمی ناراحت شد ، گفت: « شما کم سن و سال ها رو از خودتون حساب نمیکنید؟ »
شب =که دور هم جمع شدیم ، گفتیم : « ما برای تازه واردها جشن میگیریم تا از خودمون بشن . » خیلی خوشحال شد .
همین که قبول کرد پتو رو انداختیم رو سرش و بعد ، مشت و لگد ...
تمام که شد گفتیم : «اسم این جشن ، جشن پتوست . »
گفت : « عیبی نداره ، حالا از شما شدم یا نه؟ » همین که قبول کرد پتو رو انداختیم رو سرش و بعد ، مشت و لگد ...
تمام که شد گفتیم : «اسم این جشن ، جشن پتوست . »
گفت : « عیبی نداره ، حالا از شما شدم یا نه؟ »حالا از شما شدم یا نه؟ »